غضنفر با زنش میره پارک بلال بخورن،وقتی بلالی داشت اونا رو باد میزد، یه کدوم از اونارو برداشت و به زنش گفت: ببین قدرت خدار و همین بلال زمان پیامبر اذان می گفت!!
لره داشته کفر میگفته ی سیاهی هم میاد پیشش میشینه و میگه کفر نگو لره برمیگرده میگه:گوه نخور خیلی قشنگ آفریدتت طرفداریشم میکنی
حکایات خواندنی و حکایات جالب - حکایت یک ملا و یک درویش
یک ملا و یک درویش که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد.. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد. درویش بلا درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند.
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند. در همین هنگام ملا که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.» درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد: « من دخترک را همان جا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی.»
حکایات خواندنی و حکایات جالب - کلاه فروش و میمون ها (حکایت)
متن حکایت
روزی کلاه فروشی از جنگلی می گذشت. تصمیم گرفت زیر درخت مدتی استراحت کند. کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید. وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست. بالای سرش را نگاه کرد. تعدادی میمون را دید که کلاه ها را برداشته اند.
فکر کرد که چگونه کلاه ها را پس بگیرد. در حال فکر کردن سرش را خاراند و دید که میمون ها همین کار را کردند. او کلاه را از سرش برداشت و دید که میمون ها هم از او تقلید کردند. به فکرش رسید که کلاه خود را روی زمین پرت کند. این کار را کرد و دید میمون ها هم کلاه ها را بطرف زمین پرت کردند. او همه کلاه ها را جمع کرد و روانه شهر شد.
سال های بعد نوه او هم کلاه فروش شد. پدربزرگ این داستان را برای نوه اش را تعریف کرد و تاکید کرد که اگر چنین وضعی برایش پیش آمد چگونه برخورد کند. یک روز که او از همان جنگل گذشت در زیر درختی استراحت کرد و همان قضیه برایش اتفاق افتاد. او شروع به خاراندن سرش کرد. میمون ها هم همان کار را کردند. او کلاهش را برداشت، میمون ها هم این کار را کردند. نهایتا کلاهش را بر روی زمین انداخت ولی میمون ها این کار را نکردند. یکی از میمون ها از درخت پایین امد و کلاه را از سرش برداشت و در گوشی محکمی به او زد و گفت: «فکر می کنی فقط تو پدر بزرگ داری.»
این داستان را دوستم برام تعریف کرده و قسم می خورد که واقعیه. دوستم تعریف می کرد که یک شب موقع برگشتن از ده پدری تو شمال طرف اردبیل، به جای این که از جاده اصلی بیایم، یاد حرف بابام افتادم که می گفت؛ جاده قدیمی با صفا تره و از وسط جنگل رد میشه!
واسه خوندن بقیه داستان برید ادامه مطلب
باورکن ضرر نمیکنی
سلام من محسن ربیعی هستم 24 سالمه ساکن کرج از بچگی
با خودم عهد بستم هیچوقت نترسم برای همین از همان بچگی
ترسناکترین فیلمها از قبیل جن گیر و طالع نحس و..رو میدیدم و
احظار روح میکردم.حدود دو هفته پیش دختر جوان همسایه بغلی ما
یکشب در حالی که آتش گرفته بود از پشت بام خانه شان به حیات پرید
و تا سر حد مرگ سوخت.پدر پیرش هم دیوانه شد و در تیمارستان بستری شد.
بقیه برید ادامه مطلب بخونین باحاله
در زمانی که نوجوان بودم به همراه سه برادر و دو خواهر و پدر و مادرم در خانه ای در همین روستا زندگی می کردم که شامل دو اتاق و یک راهرو و یک زیرپله همچنین یک تراس و یک حیات بسیار بزرگ همانند یک باغ بود که در آن انواع مرغ و خروس و غاز و اردک وجود داشت و در خانه هم طبق معمول گذشتگان همۀ خانواده در یک اتاق می خوابیدند در یکی از شبها که خوابم نمی برد
صداهایی شنیدم یکی از برادرانم را که کنار من خوابیده بود صدا زدم و هر دو به آرامی پشت درب اتاق که شیشه بود و کاملاً راهرو و پله هایی ...که از روی زیرپله به پشت بام می رفت دیده می شد رفتیم و به راهرو که صدا از آنجا می آمد نگاه کردیم و با کمال تعجب دیدیم چهار نفر که حدود شصت سانت قدشان بود و یکی از آنها یک چادر گلگلی به سر داشت از زیرپله بیرون آمده و به سمت پله ها برای رفتن به پشت بام در حرکت بودند که ناگهان برادرم فریاد کشید دزد
و با صدای او همه بیدار شدند و آن چهار نفر هم رفتند وقتی جریان را برای پدرم گفتم لحظاتی به مادرم خیره شد و بعد گفت به نظرتان آمده و چیزی نبوده و فردای آن روز پدرم پیرمردی را به خانه آورد و کلیه لوازم زیرپله را خالی کردند و آن پیرمرد شروع کرد به خواندن دعا که لحظه ای نگذشته بود پیرمرد غش کرد و بعد از به هوش آمدن دیگر نمی توانست راه برود
بقیه در ادامه مطلب
امروز سوار تاکسی شدم،
کرایه میشد هزار تومن...
منم یه هزاری پاره از یه راننده ی دیگه گرفته بودم گفتم بذار قالبش کنم به این بنده خداو
خلاصه همینجوری که تو فکر پارگی پولِ بودم....
یه هو دیدم رسیدم به جایی که باید پیاده بشم
میخواستم تیریپ شخصیت بذارم واسه راننده مِن بابِ پارگی هزاری،
بگم "آقا من همینجا پیاده میشم،ببخشید پولم پارست"
که دیدم دارم از جایی که باید پیاده بشم رد میشم...
یه هو حول شدم گفتم:"ببخشید آقا... من همینجا پاره میشم!!!
..................................................................................................
حس میکنم خدا من رو از خاک حاصلخیز آفریده
.
.
.
.
.
شب ریشم رو میزنم ، صبح ته ریش تحویل میگیرم!!
.................................................................................
بابام خطاب به من:
مروارید هیچ می دونستی ناپلئون وقتی به سن تو بود، شاگرد اول کلاسش بود ؟!
منم جواب دادم:
پدر جان هیچ می دونستی که نـــاپلئون وقتی به سن شما بــود،
امپراتور بود؟ !!
از خونه انداختم بیرون
الانم دارم از تو خیابون براتون پست میذارم
مگه حرف بدی زدم آخه
...................................................................................
به این نتیجه رسیدم که اگه مامانم فقط یه روز بره بیرون خرید بعد مارو تو خونه تنها بذاره من و بابام و داداشم سر فوتبال pes 2013 میزنیم همدیگه رو میکشیم!!!
................................................................................................
ناخن مصنوعی!!!
مژه مصنوعی!!!
مـوی سر مصنوعی!!!
دماغ عملی!!!
گونه ها تزریقی!!!
...
...
...
لب ها تزریقی!!!
ابروها تاتوی!!!
رنگ پوست غیر واقعی
و....!!!
اما هنوز بانوهای دوست داشتنی سرزمینم
در شگفت و شکایتند که چرا مرد واقعی پیدا نمی کنن !!!
..............................................................................................
این آپارتمان نشینیم خیلی عذابه ها !!
رفتم زیر دوش دارم آهنگ می خونم، بعد از پنج دیقه
................................................................................................
لذتی که در پاشیدن گاز پوســـت پرتقال تو چش و چال یکی هست، تو خوردن خود پرتقال نیست
......................................................................................................................................
ﻣﺎﻣﺎﻥ ﺑﺎﺑﺎﯼ ﺷﻤﺎﻡ ﻣﻮﻗﻊ SMS ﻧﻮﺷﺘﻦ ﻟﺤﻨﺸﻮﻥ ﮐﺘﺎﺑﯽ ﻣﯿﺸﻪ؟
ﻣﺜﻠﻦ : ﺳﻼﻡ ﭘﺴﺮﻡ ؛ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺎﻥ ﺑﺨﺮ؟
....................................................................................................
پشت نویسی کارت عروسی قلی :
حاج حسنعلی و خانواده محترم ، بجز پسر وسطی کرمعلی کصافط بی تربیت...
خاک تو سرتون با اون بچه تربیت کردنتون ، اصلا نمیخوام بیاید.
...................................................................................................
.
.
.
.
.
مثلا احساس تشنگی میکنن...
احساس خستگی....
و کلی حس دیگه....
دیدین چه با احساسیم؟؟
.............................................................................................
تو کلاس داشتم با دوستم پچ پچ میکردم
دبیر اومد با خط کش بهم اشاره کرد و گفت :
ته این خط کش یه آدم ابله وجود داره
... منم گفتم : اقا منظورتون کدوم تهشه ...
:| نمیدونم چی شد که اخراجم کرد
...........................................................................................
اقا من نکات حروف انگلیسی رو کشف کردم :
حرف R همون حرف P هست فقط خسته بوده پاهاشو باز کرده !
حرف Z همون حرف N هست فقط خوابیده !
حرف @ هم همون a هست فقط مقنعه سرش کرده !
وااااااااااااای چقدر باهوشم ^_^
..........................................................................................
ﯾﻪ ﺩﻭﺳﺖ ﭼﯿﻨﯽ ﺩﺍﺷﻢ !
ﺑﺮﺍﻯ ﻋﻴﺎﺩﺗﺶ ﺗﻮ ﺑﻴﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﺨﺘﺶ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪﻡ
ﺩﻭﺳﺖ ﭼﯿﻨﯿﻢ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ:
ﭼﻴﻨﮓ ﭼﻮﻧﮓ ﭼَﻦ ﭼﻮﻭﻥ ﻭ ؛
ﺟﺎﻥ ﺩﺍﺩ !!.
ﺑﺮﺍﻯ ﺗﺮﺟﻤﻪ ﺍﻳﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﺑﻪ ﻛﺸﻮﺭ ﭼﻴﻦ ﺳﻔﺮ ﻛﺮﺩﻡ !.
ﻭ ﺩﺭ ﺍﻭﻥ ﺟﺎ ﺍﺯ ﯾﻪ ﻣﺮﺩ ﭼﯿﻨﯽ ﻣﻌﻨﯿﺶ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ
ﻭ ﺍﻭﻥ ﻣﺮﺩ ﭼﯿﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ :
ﭘﺎﺗﻮ ﺍﺯ ﺭﻭ ﺷﻴﻠﻨﮓ ﺍﻛﺴﻴﮋﻥ ﻭﺭﺩﺍﺭ ﻛﺼﺎﻓﻄﻄﻄﻄﻄﻄﻄﻂ :
ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
سئو سایت
ᗰOᖇᐯᗩᖇIᗪ ᗰY ᒪIᖴᕮ(وب نیکی جونم)
تبادل لینک
همه چی(ممدحسین)
یه دخی!
دخترکی در میان دود(مهتاب)
دختری با دکترای خوشگلی
اینجا همه چی در همه(علی)
عاشقانه(امیر)
قرار نبود
بادکــــنک(داداش سعید)
تسلیم عشق رویاهام(دادا علیرضا)
ورود آقایان اکیــــــدا ممنوع(دختربهشتی)
نـــَــه خــــوبیم نـــَــه بــَـــدیم(حاجی پویا)
دوری از تو(پیری)
☆★ ☂✪قرار نبــود✪☂☆★
❦ⓛⓞⓥⓔ98❦(پریای خودم)
عشق بي منت(داش مصي)
♥♣ زیگـــیـل ♣♥(داداش مهرداد)
♥♥دختر فروردینی♥♥
✪✪✪Golden star✪✪✪
♥فرشته دل شکسته♥(داداش امید)
gps ماشین ردیاب
دیلایت فابریک
جلو پنجره لیفان ایکس 60
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان تفریحی و آدرس m.tafrihisargarmi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
عشق دخترانه
| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 236
بازدید هفته : 747
بازدید ماه : 1828
بازدید کل : 149753
تعداد مطالب : 186
تعداد نظرات : 1439
تعداد آنلاین : 1
Alternative content